آخرین اخبار:
کد خبر : ۵۹۶۹۴۶
۰۹:۱۰

۱۴۰۴/۰۵/۰۸
در رثای حضرت زینب (س)،

 پیام آور نور

زینب اندیشه‌ی پاک علی و فاطمه است، حضرت زینب (س) یکی از با فضیلت‏ ترینِ زنان جهان، دارای جلال، شأن، منزلت والا، بانویی شجاع و با شهامت، سخنور و مفسر بود. حیات آن حضرت با صبر و شکیبایی و مقاومت در برابر مصائب فراوان همراه بود بعد از حادثه غم بار عاشورا سرپرستی کاروان اسرا را بر عهده گرفت. خطبه‌های با صلابت و کوبنده در مجلس ابن زیاد و یزید، گویای فصاحت و بلاغت و علم دانش آن بزرگوار است. شعری از فرخ نظری در رثای حضرت زینب (س) با عنوان پیام آور نور در ادامه منتشر می‌شود.


به گزارش نوید شاهد ایلام، حضرت زینب (س) یکی از با فضیلت‏ ترینِ زنان جهان، دارای جلال، شأن، منزلت والا، بانویی شجاع و با شهامت، سخنور و مفسر بود. حیات آن حضرت با صبر و شکیبایی و مقاومت در برابر مصائب فراوان همراه بود. منزلت و جایگاه ایشان در خاندان پیامبر بسیار رفیع است. بعد از حادثه غم بار عاشورا سرپرستی کاروان اسرا را بر عهده گرفت. خطبه‌های با صلابت و کوبنده در مجلس ابن زیاد و یزید، گویای فصاحت و بلاغت و علم دانش آن بزرگوار است.پیام آور نور شعری از فرخ نظری در رثای حضرت زینب (س): 


 پیام آور نور

زینب اندیشه‌ی پاک علی و فاطمه است
چهل چراغی ست که او جلوه‌ی راه همه است 

از فروغ رخ او راه سعادت دیدم 
سخنِ لعل لبش، از لبِ گل بشنیدم 

بشنیدم که کند زمزمه‌ی نام حسین 
یا حسین گفت شد آوای فلک شیون و شین 

 قد و بالای صنم غمزده دریا می‌کرد 
خجل از او شد و از دور تماشا می‌کرد 
 
جبرئیل هم نگران رخ آن آینه بود 
 بال و پر بر سر آن آینه دائم بگشود 

گفت این آینه میراث رسولان خداست 
حرمتش بیشتر از کعبه و از ارض و سماست 

او نماینده‌ی نور است، پیام آور نور 
باید این نور مبارک برساند به ظهور

این امانت که خداوند به رسولان داده
روح آیات، در آن برهه به ایشان داده 

 اوست آن سوره‌ی منصوره‌ی قرآن کریم
اوست آن روح رها در دل انسان فهیم 

اوست آن کوکب منظومه که شد دُر ثمین
اوست در وادی حق جلوه کند در ره دین 

کلِ منظومه‌ی هستی نگرانش شده بود
نگرانِ محن و رنج گرانش شده بود

وای از وادی شام و سرِ بازار یهود 
غم آن صحنه سراسر همه اش مرثیه بود 

بام و آتش به نصابِ گل و پروانه نبود 
 شعله بر بام جهان می‌زند آن آتش و دود 

خاک و خاکسترِ آنجا نفس عرش بُرید
ناله از پرده‌ی دل، با تنِ بی جان کشید 

دختر حیدر کرار در آن حصر و حصار 
گویا روح خدا بود در آن پیکر یار 

شام را شهر شقاوت زدگان می‌نامید 
از شکوهِ سخنش، کاخ ستم می‌لرزید 

دست او سینه‌ی دریا ز غم می‌شوید 
گفت این کیست که این گونه سخن می‌گوید؟! 
 
اسدالله شده است تیغ دو دم، عریان است؟!
یا مگر فاطمه است راضیه و رضوان است! 
 
زینب است سیرت او آینه‌ی قرآن بود
شیر یزدان شده و در دل آن میدان بود 

یک نخ از چادر او کلِ جهان می‌ارزد 
دلِ آفاق برای محنش می‌لرزد

 

انتهای پیام/


گزارش خطا

ارسال نظر
طراحی و تولید: ایران سامانه